پارادوکس گیبسون چیست؟
پارادوکس گیبسون مبتنی بر مشاهدات اقتصادی آلفرد هربرت گیبسون، اقتصاددان بریتانیایی در رابطه با همبستگی مثبت بین نرخ بهره و سطح قیمت ها است. جان مینارد کینز بعداً این رابطه را یک پارادوکس خواند زیرا ادعا کرد که نمی توان آن را با تئوری های اقتصادی موجود توضیح داد.
نکات کلیدی پارادوکس گیبسون
- طبق برآورد اقتصاد سنجی گیپسون همبستگی بلندمدت و مثبت بین نرخ بهره و سطح قیمت (در بریتانیای کبیر تحت استاندارد طلا) وجود دارد.
- جان مینارد کینز، اقتصاددان، این رابطه را پارادوکس نامید، زیرا معتقد نبود که نظریه های اقتصادی موجود بتوانند آن را توضیح دهند(شما اعتماد به نفس این بزرگواران را دریاب که وقتی نقض نظریاتشون مطرح میشد، پارادوکس را به نظریه موجب تناقض نسبت میدادند نه خودشان).
- اقتصاددانان قبل و بعد از کینز توضیحات قابل قبولی برای این رابطه ارائه کردهاند، اما پارادوکس ادعایی موضوع مورد علاقه پرتکرار در استانداردهای دوران مدرن پس از طلا نیست.
درک پارادوکس گیبسون پایه و اساس پارادوکس گیبسون سالها شواهد تجربی گردآوری شده توسط آلفرد گیبسون است که همبستگی مثبتی را بر بازدهی British Consols (اوراق قرضه دائمی صادر شده توسط بانک انگلستان) به یک عدد شاخص عمده فروشی (نسخه اولیه) نشان می دهد. از یک شاخص سطح قیمت مدرن) در دوره بیش از 100 سال. تحقیقات قبلی توسط سایر اقتصاددانان نیز این رابطه را توصیف کرده بود، اما کینز اولین کسی بود که از آن به عنوان پارادوکس گیبسون یاد کرد. کینز معتقد بود که گیبسون این رابطه را کشف کرده است و یک بخش کامل در کتاب خود، “رساله ای در مورد پول” را به برآوردهای گیبسون اختصاص داده است.
کینز معتقد نبود که تمایل قیمت ها و بهره به افزایش و کاهش با هم در طول چرخه های انبساط اعتباری و کاهش تورم، همبستگی قوی، بلندمدت و مثبت را توضیح می دهد. او به طور خاص خاطرنشان کرد که فکر نمیکند اثر فیشر شناخته شده بتواند همبستگی مثبت قیمتها و نرخهای بهره را توضیح دهد، زیرا او (به اشتباه) معتقد بود که اثر فیشر فقط میتواند برای وامهای جدید اعمال شود و نه برای بازده اوراق در بازار ثانویه. او تصمیم گرفت به جای پذیرش کاستی در نظریه خود، آن را یک پارادوکس بنامد و راهی برای تطبیق آن با نظریه بدیع خود بیابد.
برای انجام این کار، کینز اظهار داشت که نرخ های بهره بازار چسبنده هستند و به اندازه کافی سریع تنظیم نمی شوند تا پس انداز و سرمایه گذاری را متعادل کنند. به همین دلیل، او استدلال کرد که پسانداز از سرمایهگذاری در دورههایی که نرخ بهره کاهش مییابد و سرمایهگذاری در زمانی که نرخهای بهره افزایش مییابد، از پسانداز فراتر خواهد رفت. با توجه به تئوری خود در مورد چگونگی تعیین سطوح قیمت، کینز می گوید که این امر به این معناست که وقتی نرخ بهره کاهش می یابد، سطح قیمت کاهش می یابد و زمانی که نرخ بهره افزایش می یابد، سطح قیمت افزایش می یابد. کینز گفت که این پارادوکس را توضیح می دهد.
تاریخچه پارادوکس گیبسون
ارتباط به اصطلاح پارادوکس گیبسون در اقتصاد مدرن مشکوک است، زیرا شرایط پولی و مالی که در آن رخ داده است، و مبنای همبستگی – یعنی استاندارد طلا و نرخهای بهره که عمدتاً توسط بازارها تعیین میشوند دیگر وجود ندارد. در عوض، بانکهای مرکزی سیاستهای پولی را بدون ارجاع به استانداردهای کالایی تعیین میکنند و به طور معمول سطح نرخهای بهره را دستکاری میکنند.
تحت پارادوکس گیبسون، همبستگی بین نرخهای بهره و قیمتها یک پدیده بازار محور بود، که وقتی نرخهای بهره به طور مصنوعی از طریق مداخله بانک مرکزی به تورم مرتبط میشوند، نمیتوانند وجود داشته باشند. در طول دوره ای که گیبسون مورد مطالعه قرار گرفت، نرخ های بهره توسط رابطه طبیعی بین پس انداز کنندگان و وام گیرندگان برای متعادل کردن عرضه و تقاضا تعیین شد. سیاست های پولی در چند دهه گذشته این رابطه را سرکوب کرده است.]امروزه پول بر روی پایه های بدهی استوار است نه دارایی[
در طول دهه ها، توضیحات احتمالی توسط اقتصاددانان برای حل پارادوکس گیبسون ارائه شده است. اما تا زمانی که رابطه بین نرخهای بهره و قیمتها بهطور مصنوعی قطع شود، ممکن است اقتصاددانان کلان امروزی علاقه کافی برای پیگیری بیشتر آن را نداشته باشند(زیرا روزگار پول بر پایه دارایی هایی مانند طلا به پول بر پایه بدهی تبدیل شده است). در پایان، پارادوکس گیبسون هم پارادوکس آقای گیبسون نبود (زیرا قبلاً توسط دیگران کشف شده بود) و نه یک پارادوکس واقعی (چنانچه توضیحات قابل قبولی قبلاً در زمان نگارش کینز وجود داشت و از آن زمان تاکنون بیشتر مورد بررسی قرار گرفته است) و اکنون به غیر از یک پاورقی تاریخی دوران استاندارد طلا جالب توجه نیست.